-
۴.
14 بهمن 1388 13:04
داره بارون تندی میاد... بعد از مدتها بالاخره بارون اومد و حالا من با وجود تموم کارایی که سرم ریخته به هر بهانه ایی از اتاق میرم بیرون تا بوی بارونو با تموم وجودم داخل ریه هام بدم...اصلا واسم مهم نیست کتونیه کرم رنگم که خیلیم دوسش دارم خیس بشه...این بارون به ادم حس تازگی میده ...قطره های درشتش که به صورتم میخوره...
-
۳.
13 بهمن 1388 19:09
امروز از اون روزای خوبیه که سرشارم از یه حس خوب که اروم اروم زیر پوستم میخزه امروز سر کار تونستم تموم کارارو اونجوری که باید انجام بشه انجام بدمو ازین بابت خیلی خوشحالم ... خوشحالم که این روزا اینقد سرم شلوغه که نمیتونم به چیزای بد فک کنم...روزا میگذرنو و من به یه آینده خوب خیلی میدوارم ... رنگ این پستم سبز سبزه......
-
۲.
12 بهمن 1388 22:16
همیشه نوشتن تو بک گراند صورتی رو دوست داشتم و حالا ...شاید صورتی بعد از رنگ سبز جز رنگای مورد علاقه من باشه نه نه... بنفشو فراموش کردم ... خیلی وقته دنبال جایی ام واسه نوشتن از خود خود واقعیم بدون دروغ و البته کمی باسانسور ...!سانسور بخاطر اینکه "دیوارها هم گوش دارند...هیس"و اما شاید این پست مقدمه ایی باشه...
-
۱.
11 بهمن 1388 10:42
صدای قلب نیست... صدای پای توست که شبها در سینه ام میدود ... کافیست کمی خسته شوی... کافیست بایستی...